ســـــــلام ... فکر کنم این تنها فرصتی باشه که بتونم با خیال راحت بنویسم ، بچه ها تازه خوابیدن و با شیری که خوردن فکر نمی کنم تا یک ساعت دیگه بیدار شن! همیشه میام عکس میذارم و خیلی زود میرم، دوست داشتم خاطرات این روزا رو بنویسم ، روزای سخت و شیرینی که میدونم دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه و مسائل امروزم و روزهای دیگه رو هیچ وقت نخواهیم داشت! خیلی ها پرسیده بودن در مورد اینکه چه جوری بهشون شیر میدم و اینکه فقط شیر خشک می خورن یا نه و اینکه پرستار دارن یا نه ... اول اینکه نوچ، پرستار خودشون چون بیمار بود و شیمی درمانی رو شروع کرده بود دیگه نمیتونست بیاد ، از اونجایی که نه من و نه آقای همسری به شرکت های خدماتی اعتماد نداریم نمیتونیم از او...