21 روزگی گل پسرای ما ...
ســـــــــــــلام ...
ما اومدیــــــــــــم ، با چند تا دونه عکس از فرشته کوچولوهای نازمون ...
تو پست قبلی گفته بودم که بچه ها بیمارستان هستن ، بعد از چند روز بابا ایمان هیراد رو ترخیص کردن و دو روز بعدش هیوا و هامون رو هم ترخیص کردن ...
خلاصه اینکه زندگی پنج نفره ی ما رسما شروع شد ...
مامانم اینا پیشمون بودن و پرستار دو شیفته هم گرفتیم که از پس این سه تا فسقلی بر بیایم !
همیشه کامنتای محبت آمیز شما دوستای گــــــــــــــــــــــل و دوست داشتنی رو می خونم و تایید می کنم ، ولی واقعا شرمندم که نمیتونم یکی یکی جواب محبت های شما رو بدم ، میدونم که درکم می کنید ، یه دنیا مچــــــــــــــکر ...
اینم عکس گل پسرای ما ...
:: چند ساعت بعد از ورود هیوا و هامون به خونه ::
:: اینم یه عکس سه نفره ای دیگه از قند عسلای مامان و بابا ( که پرستارشون زحمت کشیدن اینجوری خوابوندنشون !! ) ::
:: آقا هیوا ::
:: آقا هیراد ::
:: آقا هامون ::
الاااااااااااهی فداااااااااشون ، اینقده شیرینه که فقط و فقط خدا میدونه ...
خدایاااااااااااااا ، هزاراااااااان مرتبه شکر ...
خدایا ، خودت میدونی که موقع سزارین و دردهای بعدش و شیر دادن ها چـــــــــــــقدر واسه اونایی که مامان نمیشن و خیلی بچه دوست دارن دعا کردم ، خیلی ، خودت به پاکیِ همه فرشته های کوچولو این حس رو به همه اونایی که دلشون می خواد ببخش ...
بابت همه چیـــــــــــــز شکر ...
+ خدا رو هزاران بار شکر که عشق و دوست داشتنم به همسرم روووووووووز به روز بیشتر و بیشتر و بیشتر میشه ...
+ ببخشید نمیتونم زیاد طولانی بنویسم ، ممنون درکم می کنید ...
+ همتونو دوس دارم ، فـــــــــــــــــــــــــدا ...