::: سه قلوها :::

حال این روزهای ما!!!

1393/5/25 1:39
نویسنده : مامان و بابا
8,762 بازدید
اشتراک گذاری

ســـــــلام ...

فکر کنم این تنها فرصتی باشه که بتونم با خیال راحت بنویسم ، بچه ها تازه خوابیدن و با شیری که خوردن فکر نمی کنم تا یک ساعت دیگه بیدار شن!

همیشه میام عکس میذارم و خیلی زود میرم، دوست داشتم خاطرات این روزا رو بنویسم ، روزای سخت و شیرینی که میدونم دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه و مسائل امروزم و روزهای دیگه رو هیچ وقت نخواهیم داشت!

خیلی ها پرسیده بودن در مورد اینکه چه جوری بهشون شیر میدم و اینکه فقط شیر خشک می خورن یا نه و اینکه پرستار دارن یا نه ...

اول اینکه نوچ، پرستار خودشون چون بیمار بود و شیمی درمانی رو شروع کرده بود دیگه نمیتونست بیاد ، از اونجایی که نه من و نه آقای همسری به شرکت های خدماتی اعتماد نداریم نمیتونیم از اونجاها پرستار بگیریم ، پرستارهای بیمارستان هم که اونقدر قیمتاشون بالاست که واقعا با این خرجی که بچه ها دارن اون دیگه خیلی ناجور میشه ، حساب کردیم هر پرستار توی یک ماه اگه روزی 12 ساعت بیاد چیزی حدود 3 میلیون و خورده ای میشه...

پرستار شرکت هم که هیچی ، آشناها هم که همیشه نیستن، ولی فعلا یه بنده خدایی اومده چند روزی پیشمونه ، ولی هر روز اینقده حرص می خورم که خدا میدونه ، ولی چاره ای نداریم ، بچه داری بلد نیست ، ولی وقتی سه تایی با هم گریه می کنن یکیشونو آروم می کنه ...

هم شیر خودمو بهشون میدم هم شیر خشک ، خدا رو شکر وزن گرفتن و دیگه شیر بچه های نارس نمی خورن ، دارن شیر معمولی میخورن و دکترشون گفته یک ماه دیگه که میاید اینجا بهشون برنامه غذایی میدم ، ایــــــــــــــــــــــنقده خوشحال شدیـــــــــــــــــم ...

هیوا چون بیشتر از همه میخوره تپلی تر از بقیه هم هست و شیر معمولی رو زودتر از بقیه شروع کرد. شدیـــــــــدا هم بغلی شده که یکی دو روزی هستش که با آقای همسری داریم سعی می کنیم ترکش بدیم ، چون واقعا سخته ، چون هم من و هم آقای همسری دیسک کمر گرفتیم و با افزایش وزنی که بچه ها دارن دیگه خیلی سخته بغل کردن مداوم بچه ها .

هیراد یه کمی از هیوا سبک تره و خدا رو شکر بغلی نیست ، وقتی از خواب بیدار میشه فقط اطراف رو نیگا می کنه و می خنده تا یکی باهاش حرف بزنه و بهش شیر بده ، ولی خوب شیر نمیخوره ، تنفسش هنوز مشکل داره ، همش میپره تو گلوش و همین باعث میشه بترسه و شیر نخوره .

هامون هم از هیراد سبک تره، کلا کوچولو تر از بقیه هستش ، البته اینو هم بگم ، سن نطفه ی هامون 5 روز کوچیکتره ، یعنی کلا 5 روز از هیوا و هیراد کوچیکتره . هامون با اینکه خیلی کوچولو موچولوهه ، ولی باز هم شیر نمی خوره ، یعنی کلا هیچی نمی خوره ، خیــــــــــــــــلی هم که گرسنه باشه باز هم نق میزنه و حاضره پستونک بمکه ولی شیر نخوره ، همش می گفتم شاید مزه ی شیر رو دوست نداره ، ولی اینطور نبود ، هر چیزی که وارد دهنش بشه رو دوست نداره ، حتی آب خالی !

هر شب ساعت حدود 9 سه تایی شروع می کنن به گریه کردن و نق زدن تا حدود ساعت 1 یا 2 که از زور خستگی بخوابن ! با اینکه شیرشون رو میخورن و جاشون هم تمیزه و همه شرایط واسه خوابیدن آمادست باز هم باید نق بزنن و گریه کنن و بعدش بخوابن ! مخصوصا هیوا که شدیـــــــــــــــــــــــــــدا گریه می کنه ، بعدش هامون ، آخرش هیراد که کمتر از همه گریه می کنه . نمیدونم چرا ، هرکاری از دستمون برمیومده انجام دادیم که اینجوری نشه ، ولی فایده ای نداشته تا حالا ...

خداااااااااا رو شکر دیگه مثل قبل بالا نمیارن ، به قولا " گوش شیطون کر" بالا اوردناشون کم شده ، یعنی آخرین باری که بالا اوردن حدودا 3 هفته پیش بود . واسه همین وقتی خوابن میتونیم یه کمی بخوابیم ، البته در حد نیم ساعت . چون با هم نمی خوابن !!

وقتی به این فکر می کنم که یه روزی با سرنگ بهشون شیر میدادم ، خدا رو شکر می کنم بابت این روزا . اون وقتا با سرنگ بهشون شیر میدادیم ، به هامون با سرنگ انسولین ! یعنی یک سی سی یک سی سی ! وقتی به جای 5 سی سی 6 سی سی شیر می خوردن از خوشحالی بال در میاوردیم . این روزا هم که خدا رو صد هزار مرتبه خوردنشون خوب شده ، همش میگم کاش زودتر بزرگ شن و غذا خوردن رو شروع کنن ، کلا آدما هیچ وقت به موقعیتی که دارن قانع نیستن !

خیلی نوشته بودم ، یه کمی از متن پرید ، حالا نمیدونم چی نوشته بودم ...

هامون بیدار شده ، ولی فعلا هیچی نمیگه !

من برم دیگه ...

البته یکی از دوستای گلم گفته بود که در مورد کارایی که تو دوران بارداری کرده بودم بنویسم ، در مورد تغذیه و این جور چیزا ! ادامه مطلب گذاشتم عزیزم ...

فداااااااااا ...

+ دوستای گلم ، ممنون که میاید و کامنت میذاریم ، همه رو لینک می کنم ، مثل همیشه . وبلاگاتون میام ، ولی وقت نمی کنم کامنت بذارم ... فدااااااا ...

 

ریحانه جان ، عزیز دلم ...

چون موقع زایمان گفتن وزن بچه ها به نسبت سه قلویی خیلی خوب بوده ، اینا رو بهت میگم ...

توی بارداری برنامه غذایی داشتم ، یعنی آقای همسری یه برنامه تنظیم کرده بود که چه ساعتی چی بخورم...

هر روز سه وعده سبزیجات و سه وعده میوه داشتم که دیگه تو هفته های آخر از خوردن میوه حالم به هم می خورد ولی با این حال می خوردم ...

سبزیجاتی که خیلی می خوردم کرفس ، گل کلم ، هویج ، خیار و سبزی خوردن بود که کرفس رو بیشتر از همه می خوردم ، آقای همسری چوب های کرفس رو شسته بود و بزرگ بزرگ تیکه کرده بود و تو یخچال گذاشته بود ، هر وقت میرفتم سر یخچال برمیداشتم و همینجوری مثل چوب شور می خوردم !

میوه هم که خیـــــــــــــــلی خوردم ، لیمو شیرین و پرتقال و نارنگی و کیوی و سیب و موز چیزایی بود که خیلی می خوردم ، البته به جز موز ، موز روزی دو تا بود که یه دونه رو همینجوری می خوردم و یه دونه دیگه رو شیر موزی می خوردم ...

آب پرتقال هم که هر روووووووووووز چندین بااااااار می خوردم ، پدر شوهری همیشه از ساری واسمون پرتقال آب گیری میفرستاد ، هفته ای دو تا سه صندوق بزرگ رو تمام می کردیم ، آقای همسری هر روز واسم تازه تازه آب می گرفت و می خوردم ، خیلی زیاد ، شاید روزی بیشتر از 6 یا 7 لیوان بزرگ . یعنی به جای آب هم آب پرتقال می خوردم ...

غذای فریز شده هم اصلا نمی خوردم ، اصــــــــــــلا . آقای همسری همیشه واسم غذای تازه درست می کرد . انواع غذا با ماهیچه و گوشت  و مرغ . مخصوصا کباب گوشت و مرغ . ولی جیگر به هیـــــــــــــچ عنوان نخوردم .

البته این رو هم بگم که از سه ماه قبل از بارداری من و آقای همسری رژیم هورمونی داشتیم ، یعنی اصـــــــــــــــــــــــلا مرغ نمی خوردیم ، فقط مرغ محلی و گوشت می خوردیم . فست فود اصلا نمی خوردیم ، لبنیات شدیدا می خوردیم ، نوشابه و چیزای شیرین خیلی کم می خوردیم . خلاصه اینکه یه رژیم درست و حسابی .

دوران بارداری رو داشتم می گفتم ، شیر خیـــــــــــــــــلی می خوردم ، هر روز چند بار . چیزی که خیلی مهم بود و خیلی ها هم استفاده کردن و به قولا دوپینگ کردم ، لیدی میل بود . به جنین وزن میده ، ولی به مادر وزن نمیده ، من کل بارداری 20 کیلو اضافه کردم که دکترم می گفت عالیه ، 10 کیلو همون موقع زایمان کم شد و الان هم همینجوری داره کم میشه تا برسه به وزن قبلی ، ایشالا !!!!!!!!

لیدی میل یه پودرِ که با شیر مخلوط میشه ، سه طعم مختلف داره که من همیشه شکلاتی می خوردم ، خوشمزست ، مزه شیر کاکائو میده ، ولی همه ویتامین ها و پروتئین ها و مواد آلی و معدنی رو داره . این لیدی میل خیلی بهم کمک کرد . البته هنوز هم دارم می خورم ، چون شیر افزا هم هست ، هم واسه زنان باردار و هم واسه مادران شیر ده .

شیر موز هم خیلی می خوردم ، البته با چیزای دیگه . مثلا شیر با موز با خرما . یا شیر با موز با نارگیل . شیر با موز با لیدی میل . هر روز می خوردم . یه معجون دیگه هم آقای همسری درست می کرد که خیلی خوشمزه بود ، مغز گردو ، مغز بادام ، مغز فندق ، مغز پسته و شیر رو با هم مخلوط می کرد با عسل یا قند ، خیلی خوشمزه بود، البته همش خام بود . یه چیز دیگه هم بود ، آب هویج با شیر ، اینم خیلی خوب بود .

یه چیز دیگه هم که هیچ وقت از برنامه غذایی حذف نشد کورنفلکس بود که هر روز صبح با شیر می خوردم ، یه وقتایی که کورنفلکس اصل نداشتیم گندمک با شیر می خوردم .

مغزیجات هم که همیشه بـــــــــــــــاید می خوردم ! مغز گردو و بادوم و فندق و پسته با مویز هر روز از هر کدوم 8 تا می خوردم ، البته مویز بیشتر . انجیر خشک هم روزی سه وعده و هر وعده 3 تا می خوردم .

آهااااااان ، اینو نزدیک بود یادم بره ، غذاهایی که نشاسته دارن به جنین وزن میدن ، البته به جز سیب زمینی که زیادیش خوب نیست . ماکارونی خیـــــــــــــلی می خوردم ، هم اینکه خیلی دوست داشتم و هم اینکه واسه نی نی ها خوب بود . دکترم بعد از عملی که تو سه ماهگی داشتم بهم گفت برنج و چیزای چرب و سرخ کردنی نخور ،  چون شکمت یه کمی چربی داشت ، گفتم بااااااااش . ولی مگه میشه برنج نخورد ؟یا مثلا میشه ماهی رو آب پز کرد ؟! هوم ؟!

من که همه چی می خوردم . راستی ، ماهی هم خیــــــــــــــــلی خوردم .

همه می گفتن کندر بخور بچه ها باهوش میشن ، ولی من خیلی جاها خوندم که از نظر پزشکی تایید نشده بود و چند جا هم خوندم که باعث سقط میشه و خیلی از دکتر ها هم می گفتن که اصلا خوب نیست و نخورم . منم ترسیدم و نخوردم ، عوضش ماهی خیلی خوردم . یه چیزی هم خوردم که همه جا خوندم واسه هوش بچه خوبه سویا بود. از این دونه های سویا که نمکی و فلفلی هست ، توی خشکباری ها  هست ، خوشمزست ، از اونا هر روز یه کاسه ماست خوری می خوردم .

فلفل و زعفرون و جیگر و چیزای گرم رو اصـــــــــــــــــــــــــــــــــلا نخوردم ، حتی یک بار !

ویتامین ث و مولتی ویتامین و فیفول و فولیک اسید هم که هر روز می خوردم . دو سه ماه آخر باردرای هم کلسیوم خوردم .

خلاصه اینکه آقای همسری گلمـــــــــــــ همیشه مشغول خوراکی دادن به من بود و .............. عاشقشم ...

اگه چیزی دوباره یادم اومد میام میگم ...

امیدوارم مفید بوده باشه . فدات ...

پسندها (19)

نظرات (24)

مامان
25 مرداد 93 3:05
سلام گلم شرمنده یه سوال برای اینکه سه قلو یا اینکه دو قلو بشن از قبل دستور غذایی خاصی رو اجرا میکردین
مامان و بابا
پاسخ
سلام عزیزم . نه گلم ، چند قلوزایی تو خانواده ی ما ارثی بوده . البته تو مدت بارداری خیلی ها رو دیدم که با دارو باردار شده بودن . یه قرص و یه آمپول هستش که تخمدان ها رو فعال می کنه و باعث میشه چند تخمک آزاد شه
خاطره
25 مرداد 93 6:01
سلام ..خدا نی نی هاتو حفظ کنه .. خیلی ذوق کردم ...نازی.. مطلب تون هم در مورد چیزهایی که خوردنی جالب بود مرسی
مامان مینای آرتین
25 مرداد 93 13:26
خسته نباشی خانمی، خداقوت... عزیزم عکس پسرای گلت بذار...خداحافظ و نگهدار خانواده 5 نفرتون باشه
مامان زهرا
25 مرداد 93 16:52
سلام عزیزم ، خدا حفظشون کنه این گل پسرای خوشگل و نازنینو. زیر سایه ی پدر ومادر باشن ایشالله. مامانی شاید گریه ی گل پسراوبی قراریشون بخاطر کولیک باشه .دکتر بردیشون؟؟؟ شاد باشی گلم.
نونو
26 مرداد 93 11:43
الهی فدات شم چقدر سخت..الهی خدا دستای مهربونتو بگیره..الهی خودش کمکت باشه
مامان علی کیا
26 مرداد 93 11:56
خدا قوت و خسته نباشید گل پسرارو ببوسین
مهسا خانوم
26 مرداد 93 12:22
سلام.خداقوت. من خیلی نی نی دوس دارم.مخصوصا اگه چند قلو باشه. باورتون میشه چند وقت پیش توی تلویزیون نشون داد یک خانمی 5 قلو داشت؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی هم ناز بودن مثل اقا هیوا اقا هیراد اقا هامون. بابای خودم هم دوقلو هستش. من نمیتونم بابام رو از عموم تشخیص بدم. راستی شما چجوری تشخیص میدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ایا نشانه ای دارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یا این که مثل فامیل ما لباس هاشون در 3 رنگ متفاوته؟
مامان آینده
26 مرداد 93 14:16
سلام. ماشاالله به گل پسرا. مامانی عکس میذاشتی خو
مامان بهراد
27 مرداد 93 0:49
عزیزم مرسی که با سر شلوغی زیادت باز اینجا میای و مطلب مینویسی عزیزم تقریبا همه رو گفتی جزء پوشک پسرها چقدر پوشک میگیرید و چند روزی یه بسته تموم میکنن؟
یه رهگذر = مژگان
27 مرداد 93 14:00
ای جااااااااااااااااااااااان. الهی خدا بهتون ببخشه. خداییش نگهداری و بزرگ کردن سه قلو واقعا سخت تر از اون چیزیه که من فکر میکردم. ان شاالله تن شما و همسرتون سالم باشه و بتونید از دسته گلای نازتون مراقبت کنید. ان شاالله به زودی روزی برسه که عکس سه تایی ازشون بذاری تو وبلاگ که در حال خوردن غذا هستن. (مخصوصا اینکه لب و لوچه هاشون هم غذایی شده باشه) بی صبرانه منتظر رسیدن اون روزها هستیم
رایونا
27 مرداد 93 14:11
سلام عزیزدلم، مامان خانومی کوچولوی دوست داشتنی. امیدوارم همیشه همگیتون کنار هم خوبو خوشو خوشبخت باشید. چقدر نازه که سه قلو هاتون هر کدومی یه جور خاصن و اینقدر با هم فرق دارن، حتی عادتاشون اینکه نوشتی چیا میخوردیم خیلی جالب بود، اما چقدر سخته! من بخوام بعد ها مامان بشم فکر نکنم بتونم این همه کار رو انجام بدم، واقعا سخته ها!!!
مامان و بابا
28 مرداد 93 13:02
سلام مامان مهربون بياييد بخاطر آينده ني ني هامونم كه شده بحران آب جدي بگيريم و تو مصرفش صرفه جو باشيم
مامان زهرا
28 مرداد 93 17:01
سلام عزیزم خوبی ، خانمی شما نوشتید که لیدی میل نوش جون میکنین. خیلی با احتیاط مصرف کنید .چون لیدی میل حساسیت زاست .مخصوصا حساسیت به پروتئین گاوی. وممکنه روی گل پسر اتون تاثیر بذاره. الهی که همیشه شادو سلامت باشی گلم.
مهسا خانوم
1 شهریور 93 10:07
سلام به هیوا وهیراد وهامون جاااااان.ومامان خوبشون. خاله جان ،احتمال میدم وقتی داری این نظر رو میخونی که وبلاگم هک شده باشه.اخه یکی گفته میخواد هکش کنه. ولی منم ادرستونو کپی کردم تا بتونم بهتون سر بزنم ورابطه رو کلا قطع نکنیم. موفق باشین.
مامان امیرصدرا
1 شهریور 93 12:22
سلام خدا را شکر که حالشون خوبه و شیر میخورن
|دخترکــ|
1 شهریور 93 23:48
آخی عزیزم... خدا نگهشون داره این نی نی های خوشگلو
مهسا خانوم
2 شهریور 93 8:50
سلام خاله جونی پیام قبلیمو یادتونه؟ بهتون گفتم یکی میخواد وبلاگمو هک کنه حالا برای اینکه نکنه به این ادرس رفتم.لطفاااااااااااااااااااااااااااااااا زود وبلاگم رو از ادرس قبلی به این ادرس انتقال بدین.ممنون اگه ندین رابطه مون قطع میشه اخه دیگه شما آدرسمو ندارین.
مهسا خانوم
2 شهریور 93 9:13
سلام خاله جون.پیام قبلیمو ول کن.عملی نشد. لطفا هیچ تغییری توی ادرسم نده.باید وایسم تا هک شم.
ابجی سجا
4 شهریور 93 21:34
هیچکس بر نیمکت پارک تنهایی نمینشیند یا یار در بر است یا یاد یار در سر تقدیم به تو که یادت همیشه و هرجا با منه
مامان علی کوچولو
5 شهریور 93 9:40
انشالله همیشه سلامت باشن زیر سایه شما
شیوا
5 شهریور 93 9:44
سلام مامانی خسته نباشید واقعا و از طرف من هم به بابای بچه هاتون که اینقدر مهربون هستن و درک بالایی از زندگی زناشویی دارن خسته نباشید بگید. امیدوارم خدا همیشه سه قلوها رو سالم نگه داره و خودتونم تنتون سالم. بعدها به این روزاتون افتخار خواهید کرد. و به یادش که میفتید قند تو دلتون اب میشه. هرچند که خودتون خیلی شکرگزارخدایید ولی گاهی اگه خستگی اذایتت کرد به وب نگاهی بندازید خوبه.
مینا مامان آرمانی
5 شهریور 93 22:53
چرا عکس نزاشتی مامانی دلم واسه فرشتهها تنگ شده
آقايون و خانوماي شيك پوش
7 شهریور 93 11:27
فروشگاه اينترنتي مارال ، عرضه كننده انواع شال و كلاه و عروسك و ست آتليه و ..... بافتني ارزان و شيك و مدرن . از فروشگاه اينترنتي مارال ديدن نماييد : http://redheart.hamvar.ir
شیما
19 دی 94 14:50
بچه ها چقدر پوشک مصرف می کنند