4 ماه و 1 هفته
سلام عسل مَسَلای مامانی ...
خوبین ؟
هفته ی گذشته نتونستم بیام بنویسم که 4 ماهتون شد ، امروز که دقیقا شد 4 ماه و 1 هفته اومدم بنویسم که همیشه این روز رو یادمون بمونه ...
روز خیلی قشنگیِ ، همه چی خوبه خـــوبه خـــــــــــــــــوبه ...
دیروز بابا ایمان تنهایی تخت خوابمون رو جا به جا کرد و رفتیم تو اون اتاق کوچیکه که اتاق بزرگه واسه شماها باشه . یه عـــــــــــــــــــــــــــــالمه خسته شد بابا ایمان ، تخت شدیـــــــــــــــــــــدا سنگین بود ، ولی تنهای تنها همه کارا رو کرد و اصــــــــــــــلا ابراز خستگی نمی کرد و می گفت این همه کار که می کنم خیلی شیرینه ، چون واسه بچها هاست ...
خلاصه اینکه اون اتاقه رو واستون خالی کردیم و وسایلتون رو گذاشتیم ، سرویس چوب هم که سفارش دادیم یک ماه و نیم دیگه گفتیم بیارن . ایشالا که خوشتون بیاد جیگرای مامان ...
شکمم یه عاقلمه قلنبه شده و چند وقت دیگه میریم آتلیه واسه عکس بارداری ...
بابا ایمان هم هر روز میگه از بغل بایست من شکمتو ببینم ! اینقده بامزست . دیگه جلوی پامو نمی بینم ! کلی با هم می خندیم ...
خدا رو شکر تا الان شکمم ترک ترک نشده ، هر روز بابا ایمان شکممو با روغن زیتون و بادوم چرب می کنه و ماساژ میده و کلی هم با شماها صحبت می کنه . یه عالمه باهاتون حرف میزنه و درد و دل می کنه ...
میدونم که میدونید باباییِ گلتون چقده مهربونه ، تو دنیا از این باباها نیست اصلا ، هواشو داشته باشینا !
5 بهمن هم سونو دارم که دوباره با بابا ایمان میریم و دوباره روی ماهتونو تو سونو می بینیم و تند تند قربون صدقتون میریم . ایشالا که مشکلی نباشه و این هم مثل سونوی قبلی به خیر و خوشی بگذره ...
به مامانی رحم کنید و زیاد فشار نیارید ، اگه 5 بهمن طول سرویکسم کمتر از 3 سانت باشه باید دوباره برم اتاق عمل ...
همیشه یادتون باشه من و بابا ایمان عاشقتونیم ...
بوووووووووووووس ...
+ خدایا صد هزار مرتبه شکر ، به خاطر همسر مهربونم ، خانواده ی گلم ، هدیه های نازی که بهمون دادی و زندگی خوب و قشنگمون ...