::: سه قلوها :::

تغییر تاریخ + بیمارستان

1393/1/28 11:19
نویسنده : مامان و بابا
3,626 بازدید
اشتراک گذاری

ســــــــــــــــــلام فنچولای مامانی ...

به قول بابا ایمان ، سلام کله قندهای بابایی ! دی:

این روزا خیــــــــــــلی اتفاقا افتاد ، چند شب پیش اومدم که همه چیو تعریف کنم ، قبل از گذاشتن پست با بابا ایمان خواستیم نظرا رو تایید کنیم ، 80 تا نظر بود که خوندیم و جواب دادیم و تایید کردیم ، دیگه بعدش نتونستم بشینم و بنویسم ، واسه همین بازم تاخیر خورد ...

اااااااممممممم ...

مامان جون که برگشته بودن ، دوباره اومدن ، یعنی یک هفته بعد از رفتنشون دوباره اومدن پیشمون و البته دیروز هم دوباره برگشتن ! دی:

این روزا خیلی اتفاقا افتاد ...

یه شب پای سیستم نشسته بودم و داشتم چیز میز سرچ می کردم ، همون موقع ها که مامان جون اینجا بود ، بعد بابا ایمان اومدن که بخوابیم ، همین که از پای سیستم بلند شدم که بخوابم روی تخت ، چنـــــــــــــان دردی شروع شد که تا حالا نداشتم !

19 بود اگه اشتباه نکنم ، ساعت از 12 گذشته بود . بابا ایمان حسابی نگران شده بود و منو آماده کردن که بریم بیمارستان ...

بابا ایمان به دکترم زنگ زد و گفت که حالش اینجوریه و دکتر گفت فعلا برید مادران ، بعد برید یه بیمارستان که nicu  داشته باشه . مامان مریم بیدار شد ولی دیگه گفتیم لازم نیست باهامون بیاد ، آخه معلوم نبود چی میشه و خیلی اذیت می شدن ...

زووووووودی رفتیم بیمارستان مادران ، منم دردم هر لحظه بیشتر میشد ، اونجا گفتن که باید برن یه بیمارستان ممکنه درد زایمان باشه !

بابا ایمان با یه عالمه دوست و آشنا تماس گرفت واسه سه تا nicu خالی ! خیــــــــــلی گشت دنبال سه تا جای خالی ، دکتر هم از اون طرف کلی پیگیر بود که سه تا خالی پیدا کنه . خلاصه اینکه بابا ایمان تو بیمارستان بقیه الله سه تا جای خالی پیدا کرد و فوووووووری رفتیم اونجا ...

هنوز خیـــــــــــلی درد داشتم ، رفتیم اورژانس زایمان و بابا ایمان پشت در نشستن و من رفتم تو . اول یه تست nst از من گرفتن که توی 20 دقیقه بیشتر از 10 تا درد شدیــــد ثبت شد که گفتن نزدیک زایمانِ و باید بستری بشی ...

بابا ایمان کارای بستری شدنم رو انجام دادن و همچنان پشت در منتظر بودن . ازم آزمایش خون هم گرفتن که گفتن همه چی خوبه . ولی کلی سرم و دارو بهم زدن تو همون اورژانس . صبح که شد مامان جون هم اومدن و بعد از سونو منو منتقل کردن به بخش ...

اون روز که رفتم بیمارستان ، یعنی اون شب که رفتم ، تا سه شب بستری بودم تا دردها کنترل بشه . آخرین تستی که دادم حدود 2 درد رو ثبت کرد که دکتر راضی بود و روز سوم قبل از ظهر دستور ترخیصمو داد که شدیـــــــــــــــــــــــــــــدا خوشحال شدم ...

بابا ایمان هم که کارشون این بود که صبح زود میومدن بیمارستان و منتظر میموندن تــــــــــــــــــــا شب که به زور و اصرار من میرفتن خونه واسه استراحت ...

خلاصه اینکه به خیر گذشت و این فسقلی ها هنوز قصد اومدن ندارن !

واسه تاریخ بارداری هم دکتر گفت که تاریخ سونو رو حساب کنید . یعنی الان به تاریخ سونو میشه 31 هفته و 3 روز ...

دوشنبه هفته آینده میشه 32 هفته تمام ...

شنبه هفته گذشته هم رفتیم دکتر ، دردام خیـــــــــــــــــــلی داره اذیتم می کنه ، دیگه انگار طاقت ندارم ، به دکترم کلی اصرار کردیم که ختم بارداری بده که زیر بار نرفت و گفت که تا 10 اردیبهشت صبر کنیم !!!

یعنی رسما تا اون موقع نابود خواهم شد ! دی:

دوشنبه هم بابا جون اومدن و دیروز هم مامان جون و بابا جون با هم برگشتن . قرار شد که وقتی دکتر تاریخ دقیق زد بهشون بگیم بیان که دیگه اذیت و معطل نشن . البته اگه تا اون موقع اورژانسی نشه !

چون دو شب پیش هم باز درد داشتم و رفتیم بیمارستان ، باز هم توی تست درد ثبت شد و گفت که الان نه nicu خالی داریم و نه تخت خالی واسه بستری کردنِ شما !

گفتن که گرم نگه دارم و استراحت کنم تا دردها کمتر بشه ، اگر بیشتر شد باید می رفتیم یه جای دیگه واسه بستری و زایمان . که خدا رو شکر تا صبح چند تا انقباض خفیف داشتم و دردهام خیلی خیلی کمتر شد ...

بــــــــــــــهله دیگه ... اینم ماجراهای این چند روزه ی ما ...

ببخشید دیر شد ، نشستن پای سیستم واسم خیلی سخت شده ...

مواظب نی نی های نازتون باشید ...

بوووووووس ...

پسندها (1)

نظرات (50)

مامان بهراد
28 فروردین 93 11:46
خدارو شکر که فعلا پسرهای نازتون باهاتون هستن. خیلی خیلی مواظب خودتون باشید.
مریم(مامان کیان)
28 فروردین 93 12:36
عزیزم یه کم دیگه تحمل کن از خدا بخواه بهت صبر بده تا دردا رو تحمل کنی هر چقدر بیشتر بمونن بیشتر وزن میگیرن این طوری بعد از دنیا اومدنشون خیلی راحت تریبعد از سزارین دیگه دردی نداری و خوب خوب میشی میمونه نگهداری از سه قلوها
زهرا
28 فروردین 93 13:10
عزیزم خداروشکر که خوبید همین که ما رو خبر بدی خوبه انشاالله بسلامتی زلیمان کنی
مامان خانمی
28 فروردین 93 13:35
خب پس اومدن نی نی ها دیگه خیلی نزدیک شده. انشالله تا 10 اردیبهشت همه چی با خوبی و خوشی طی بشه. ما منتظریییییییییییییییم
مطهره
28 فروردین 93 14:19
خدا بهت صبر بده من دوقلو دارم نمیگم سخته ولی .. بیخیااااااااال دعا میکنم نینی های کپل مپل اونم به موقع به دنیا بیاری خیلی حساسن بچه های ما که چند قلوان..مواظب خودت و نی نی هات باش بعد زایمان هم افسردگی مفسردگی رو فیتیله پیچ کن
مطهره
28 فروردین 93 15:01
منم زایمان اورزانسی داشتم اب ساک ها دور جنین کم شده بود. وقتی زایمان کردم صورت یکی از گل پسرام فرورفتگی داشت البته خوب شد دیگه واسه رشد جا نداشتن الانها از کنار بیمارستانی که رد میشیم دلم میگیره.یاد اون روز پر استرس میفتم دلم اتیش میگیره شما هم زود به زود برو خودتو چک کن
nana
28 فروردین 93 15:16
عزیزم انشالا سالم وسلامت بدنیاشون بیاری بدون هیچ مشکلی
الناز
28 فروردین 93 15:17
من برای اولین بار وبلاگتونو میخونم خیلی بهتون تبریک میگم خدا به هر کس نعمت بچه های چندقلو رو نمیده خدا هر سه رو براتون نگه داره امیدوارم روزا مثل برق و باد بگذره براتون و کوچولوهای نازتونو بغل بگیرید و از لحظه لحظه های ناب مادری لذت ببرید.
مامان ابولفضل
28 فروردین 93 16:18
واي همين جور كه ميخونم انگاري قلبم داره مياد تو دهنم... يكي بياد بگه من چرا اينقده هيجان دارم...و خوشحالم ايشالله كه ني ني هاي نازت به سلامتي دنيا بيان...
مریم مامان دیبا
28 فروردین 93 20:59
خدا رو شکر عزیزم. دیگه چند روز دیگه بیشتر نمونده گلم تا شنیدن صدای نفس های زندگیت . بی قرار و منتظر دیدن پست تولدشون هستم. از همین حالا بووووووووووووووووووووووووووووس واسه ی 3 تا گلت و مامان صبورشون
مینا مامان آرمانی
29 فروردین 93 0:28
وای خدا ا ا ا ا روووووو شککککککر عزیزای من....با چهارتاتونما
مامان مهرناز
29 فروردین 93 2:14
وای چه همه اتفاق ان شالله سالم بدنیا بیان این گل پسرا چیز دیگه ای نمونده تحمل کن عزیزم هر چی بیشتر بمونن هم برای خودت بعدا بهتروراحت تره هم برای این خوشکلا موفق باشی عزیزم
مامان علی
29 فروردین 93 13:35
سلام.گلم..خدا رو شکر که نی نی هات سالمن..من کل وبلاگتو خوندم و از ذوق و شوق دارم میمیرم. خوش بحالت که سه تا نی نی داری...خدا هر سه تاشونو واست نگه داره..مواظب خودت باش گلم. . اسماشونم خیلی نازن...محشر بود همه چی...برات از صمیم قلب آرزوی سلامتی میکنم. .انشالله گل پسراتو بغل میکنی....انشالله خدا بهت سلامتی بده تا نی نی هات به وقتشون بدنیا بیاد..واسه اومدنشون زیاد عجله نکن.تا اونجایی که میتونی صبر کن تا کمی بزرگتر بشن...خیلی واست خوشحالم.لطفا منم دعا کن. .التماس دعا
مامان قند عسل
29 فروردین 93 14:41
ان شاالله این کله قند های بابا ومامان به موقع به دنیا بیان تا کمترین مشکل رو داشته باشن
فاطمه ع
29 فروردین 93 17:31
الاهی انشاا.. سام بیان بغلت عزیزم و تو این دردا رو از یادت ببری
الهام
29 فروردین 93 21:44
محیط بیمارستان خیلی بده الهی بگردم سه روز اونجا موندی... اونم چه برسه به این که اورژانسی پامون اونجا باز بشه...وووی وووی..ایشالله که سر تاریخ بتونی بری برای زایمانت...
مامان راضی
29 فروردین 93 23:46
خدایا نی نی های ناز دوستما حفظشون کن و سالم و به موقع اونا را تحویل مامان باباشون بده . الهی امین. انشاله زود میگذره تا 10 اردیبهشت چیزی نمونده عزیزم.
مامان مونس
30 فروردین 93 1:25
ایشالا که خیره گلم
mamanenini
30 فروردین 93 10:24
سلام بر بهترین خلقت خداوند.روزتون مبارک
اکرم مامان رها
30 فروردین 93 10:32
سلام عزیز دلم خدا رو شکر که سلامتی ، نی نی کوچولوها هم حالشون خوب خوبه ، میدونم تحمل این روزهای اخر خیلی سخته برای من با یه نی ین خیلی سخت بود چه برسه به حال شما که سه تا نی نی اونم از نوع پسر و بازیگوش داری ولی عزیز دلم تحمل کن تا به سلامتی به دنیا بیان همیشه دست به دعا هستم برای شما عزیزان ، شاد باشید و سرمست
باران
30 فروردین 93 11:57
زنا قبل از مادر شدن (پری) وبعداز مادر شدن تبدیل به فرشته میشن... فرشته ی زمینی روزت مبارک
مامان خانمی
30 فروردین 93 13:09
سلام عزیزم اومدم تا روز مادر رو به شما فرشته زمینی تبریک بگم شمایی که داری اینقدر زحمت میکشی و سه تا فنچولی رو تو دلت نگه میداری با همه سختیاش حتما حتما بهشتی هستی پس واسه ما دعا کن.
مامان امیرصدرا
30 فروردین 93 14:27
سلام امیدوارم تا وقتی که دکتر تعیین کرده بتوانی صبر کنی هر چند برایت سخته ما که یک فرزند در وجودمان داشتیم سخت بود چه رسد به شما که سه فرزند است جای دکتر قلبتان رفتید ؟حالتان خوب است
مامی پوریا
30 فروردین 93 15:58
چون او به جهان کم است و او این همه است یک واژه ساده نیست یک عالمه است هم دختر و هم همسر و هم مادر عشق اینها همه هیچ فاطمه فاطمه است ولادت حضرت فاطمه(س) گراميباد
میترا(مامان مهران)
30 فروردین 93 20:47
مهم نیست در چه سنی باشم ، هر زمان چیز جدید یاد میگیرم دلم میخواهد فریاد بزنم : مامان بیا نگاه کن ! گلم روزت مبارک
پریسا پ
31 فروردین 93 0:45
سلام مامان مهربون روزت مبارکککککبرا قند عسلا
اکرم مامان رها
31 فروردین 93 9:53
سلام عزیزم روز مادر مبارک باشه
مامان آینده
31 فروردین 93 11:17
زنان قبل از مادر شدن " پَری " و بعد از مادر شدن تبدیل به " فرشته " ای زیبا می شوند... فرشته ی زیبای خدا روزت مبارک انشاالله همیشه سایه اتون بالا سر خانواده ی گلت باشه خوشبخت باشید همیشه
ابجي سجا
31 فروردین 93 16:19
مادر" است زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه " زیباترین خطاب "مادر جان" است "مادر" واژه ایست سرشار از امید و عشق واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید روزت مبارک مادر . . .
مامان حانیه
31 فروردین 93 20:23
مراقب خودتو کوچولوها باش من خیلی دعاتون می کنم. ایشالا به سلامتی دنیا میاااان و تاااااااااااازه کارهات شروع میشه وای خدا!!! 10 اردیبهشت!! کم مونده فسقلی هاااااا
سولماز
31 فروردین 93 22:08
سلام عزیزم افرین که صبورانه تحمل می کنی یادت باشه که بیمارستان صارم از این لحاظ ها خیلی خیلی مجهز من هم کم طاقت شده بودم والتماس می کردم که در بیار ولی دکترم میگفت مگه سیب زمینی پیاز هر وقت وقتش شد می اید به امید خدا همه چیز به خیر می گذره اومدم روزت تبریک بگم که تو برازنده اسم مادری روزت مبارک
ابجي سجا
31 فروردین 93 22:48
جانــــــم که تو باشــی ....... جــــان به لب شــدن چه عالمــــی دارد
fafa
1 اردیبهشت 93 1:19
وای خدا صبرت بده منم از دیشب یه سری دردای عجیب و جدید دارم حدودا زایمانامون با همه من البته چون طبیعی میخوام دکتر گفته از اول اردیبهشت آماده باش باشم خدا ایشالا به هر دومون نی نی های سالم بده اینقدری که سختی کشیدیم تو بارداریامون لا اقل شیرینی لحظه دیدن نی نی هامون به دلمون بشینه باز تو شرایطط خیلی سخت تر از من خیلی مواظب خودت باش
مامان آیهان کوچولو
1 اردیبهشت 93 2:39
روزت مبارک عزیزدلم. ایشالله دردات قابل تحمل میشه انقد اذیت نمیشین.
مامان نیلوفر
1 اردیبهشت 93 6:17
منتظر خبر های خوب هستیم مراقب خودت باش
مامان یه نی نی کوچولو
1 اردیبهشت 93 8:43
خانومی مراقب خودت باش این مدتم به خوبی بگذره ، میدونم گفتنش راحته ولی شما یه مامان نمونه ای روز مادرم مبارک باشه عزیرم
راضیه
1 اردیبهشت 93 12:40
سلام مامان سه قلوها حالت چطور خوبی؟فسقلی ها چطورند؟
میترا(مامان مهران)
1 اردیبهشت 93 20:50
تنها گنجی که جستجو کردن آن به زحمتش می ارزد دوست واقعیست و تو بهترین گنجی
میترا(مامان مهران)
1 اردیبهشت 93 20:52
خانمی اگر اذیت میشی برای جواب دادن کامنتها مشکلی نیست شما تایید کنید احتیاجی نیست که پاسخ بدید نکند کوچولوهای ما رااذیت کنید
مامان امیرصدرا
3 اردیبهشت 93 21:44
سلام خوبید؟ هنوز زایمان نکردی؟
مامان هاجر ( یوسف و یگانه)
4 اردیبهشت 93 8:08
سلام خوبین ،من وبتون رو مدتی هستش که می خونم ،انشا الله که به سلامتی زایمان کنین و روزای خوشی رو سپری کنین
نرگس
4 اردیبهشت 93 11:48
سلام عزيزم اتفاقي اينجا رو ديدم از صميم قلبم دعا ميكنم سه قلوهات به سلامتي به دنيا بيان و همتون سالم باشي براي منم دعا كن اين روزا رو تجريه كنم
سارا مامان اهورا
4 اردیبهشت 93 20:15
آره واقعا تحمل آخرای حاملگی سخته آدم همش لحظه شماری میکنه تموم بشه مخصوصا تو که 3 قلو بارداری اما اگه زودتر از وقتشون بیان بیشتر اذیت میشی پس خوب استراحت کن که به سلامت 3 تا قند عسلت رو بغل کنی
مامان آینده
5 اردیبهشت 93 14:03
سلام. پساپس روزت مبارک گلم به توان 3. انشالله پسرات به موقعش بدنیا بیان و اذیت نشین. مامان آیتده
مامان شهناز
5 اردیبهشت 93 16:27
سلام مامانی. خدا رو شکر به خیر گذشت . ایشالا تا 10 اردیبهشتم با خوبی بگذره چیزی نمونده. گل پسرات میان پیشت عزیزم.
ترنم
5 اردیبهشت 93 23:48
چطوری عزیزم ؟کوچولوهایه نازنین در چه حالند؟امیدوارم همگی سلامت باشید.راستی گلم با اجازتون لینکتون کردیم
سولماز
6 اردیبهشت 93 23:53
سلام عزیزم به سلامتی خوش قدم باشند وخوش شانس
مامان امیرصدرا
9 اردیبهشت 93 14:44
سلام خوشحال شدم واقعا مبارکه ایشاالله به سلامتی بزرگشون کنی
بانو
28 اردیبهشت 93 10:52
سلام /اجی جونم خوبی؟ آجی من پستای قبلی رو نتونسته بودم الان خوندم آخی آجی حتما برات خیلی سخت بوده
سحر
2 خرداد 93 10:29
سلام... خیلی نازن خدا حفظشون کنه... خوش به حالتون سه قلو داشتن خیلی خوبـــــــــــــــه