ویزیت دکتر
ســـــــــــــلام گل پسرای مامانی ...
امروز صبح مامان جون صبح رفتن ، بابا ایمان رفتن رسوندنشون فرودگاه و بعد هم که اومدن رفتیم دکتر ...
صدای قلب کوچولوتونو گذاشت و من بابایی با کلی لذت گوش دادیم و خدا رو شکر سالم و سلامت بودید و دکتر راضی بود ...
قبل از عید که رفته بودیم واسه ویزیت دکتر گفته بود وزنم خیلی رفته بالا و گفت که برنج و چیزای سرخ کردنی نخورم ، ولی خو من که نمیتونستم ، برنج که نباشه ظهرها سیر نمیشم ! چیز میزای سرخ کردنی هم که خیلی خوشمزه تره ! با این حال تمام طول عید رو حسابی پرخوری کردم ، تا تونستم برنج خوردم و چیزای سرخ کردنی و آجیل و یــــــــــــــه عالمه چیز میزِ دیگه . چون به بابا ایمان قول داده بودم که هرچی میگه بخورم تا وزن شما بالا بیاد . امروز دکتر گفت برو رو وزنه و همش تو دلم می گفتم آخ آخ آخ ، الان دکتر میگه این چیــــــــــــــــه ؟!
ولی نمیدونم چرا ، ولی وزنم اصلا بالا نیومده بودم ، نیم کیلو هم کم کرده بودم ، ولی شماها خیلی وزن گرفته بودید خدا رو شکر . کلی آبرو داری شد امروز ! دی:
دکتر گفت که پایان 30 هفته آمپولا رو بزنم ( آمپول تکمیل ریه ) ، بعد تا 33 تا 34 هفته صبر کنم و بعد بهم وقت زایمان بده . بعد که بابا ایمان شرایطمو واسه دکتر توضیح داد ، دکتر یه نامه زد به دکتر قلبم و گفت که بستگی به شرایط قلبت داره که زایمان چه وقت انجام بشه ...
بابا ایمان خیــــــــلی نگرانِ ، همینطور بابا جون و مامان جون و بقیه ، نمی خوام بقیه رو اینقدر نگران کنم همیشه ، ولی یه وقتایی دیگه درد امونم نمیده و مجبور میشم به صدا در بیام ...
خدا خودش به خیر بگذرونه این چند هفته رو . شنبه که بیاد بابا ایمان واسم نوبت دکتر قلب می گیره . جمعه هم 29 هفته تمام میشه ...