عیدونه + 6 ماه و 24 روز ...
ســـــــــــلام نفسای مامانی ...
قبل از هر چیز عید رو تبریک بگم ...
عیدتون مبــــــــــــــارک فنچولای من . ایشالا سالِ دیگه به جا اینکه تو شکمم باشید سر سفره هفت سین نشستید و دارید شیطونی می کنید ! ای جووووووونم ...
پارسال موقع سال تحویل که خونه مامانم اینا بودیم هیچ وقت فکرشو نمی کردیم که سالِ دیگه خونه خودمون باشیم و شماها هم تو شکمم باشید ! خدا رو بابت همه اینا شکر می کنم ...
امسال مامان جون و بابا جون اومده بودن پیشمون ( یهنی بابایی و مامانیِ من ) و خیلی عید بامزه و خوبی بود . کلی عکس گرفتیم و عیدی دادیم و گرفتیم ، کلی هم خندیدیم . مامان جون هم از من و بابا ایمان کلی عکس گرفتن و اونجا هم به خاطر لباسایی که من میپوشیدم کلی خندیدیم !
حیف شد که دایی محسن نتونست بیاد ، خیلی کار داشت و با اینکه بلیط هم داشت ولی نتونست بیاد . خاله اینا هم که رفته بودن ساری ...
یه عالمه تپلی و گِرد شدم ! خاله جون ( آجیِ خودم ) همش می گفت چقده گرد شدی ! راس می گفت ، مثل توپ شدم ! دی:
خلاصه اینکه عید خیلی خوبی بود و ایشالا همیشه به همه خوش بگذره و شماهام سالم و سلامت باشید ...
البته روز اول عید ، یعنی 1 فروردین صبح فکر کردم کیسه آب یکیتون سوراخ شد و کلی نگران شدم ، به دکترم اس ام اس دادم و اونم گفت برو تست پارگی کیسه آب بده که با کلی استرس رفتیم و خدااااااااااا رو شکر کیسه آب نبود . بعدشم کلی باهاتون صحبت کردم که کاری نکنید که کیسه آبتون پاره پوره بشه و مجبور بشیم اینقدر زود بریم بیمارستان ...
جمعه این هفته که بیاد 7 ماه تمام میشه و وارد ماه 8 میشیم و خیالم یه کمی راحت تر میشه ، همیشه با بابا ایمان و بقیه دعا می کنیم که 8 ماهتون هم کامل بشه بعد تشریف بیارید ...
الان که دارم اینو تایپ می کنم بابا ایمان داره فوتبال می بینه و شماها هم شدیـــــــــــــــدا تکون تکون می خورید . از روی شکم دارم تکوناتونو می بینم . با هر تکون که میخورید با اینکه خیلی درد داره ، ولی هزار مرتبه خدا رو شکر می کنم که سالمید و دارید شیطونی می کنید ...
میدونم این روزا تکرار نمیشه ، دارم از لحظه لحظه ی این روزا لذت می برم ، از با شما بودن . هرچند که وقتی به دنیا بیاید لذتش هزاران برابر میشه ، ولی اینکه تو شکمم همه جا با من هستید هم لطفِ خودش رو داره ...
یه درد و دل کوچولو هم بکنم و برم . از حرفِ بعضی ها خیلی دلم میشکنه . خیــــــــــــــــــــــلی ...
فقط می خوام بدونم ، بچه ای که مجبور میشه شیر خشک به عنوان مکمل بخوره ، به مادر احتیاجی نداره ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
دلم می گیره ، نمیدونم چی بگم ، همه چیو واگذار می کنم به خدا ...
به جونِ بابا ایمان ، به جونِ خودتون ، هرگز اجازه نمیدم بدون من کسی شما رو از در خونه هم بیرون ببره ...