عمل جراحی
ســــلام خوشگلای مامان ، شماها خوبین الان ؟
هنوز از وضعیتِ سلامتیِ شما خبری ندارم ...
توی این تقریبا سه ماه من همیشه درد داشتم و همه میگفتن که به خاطر بچه هاست که دارن رشد می کنن و رحم داره بزرگ میشه رو فشار میاره و این حرفا ، همیشه هم تحمل می کردم می گفتم به خاطر شماها تحمل می کنم ، ولی نشد دیگه !
مادر جون (مامانِ بابا ایمان) و عمو حسن اینجا بودن ، روز 10 آذر بود که هممون خیلی خوشحال و خندان بودیم ، عمو حسن واسم یه کیک شکلاتیِ خیـــــــــلی خوشمزه درست کرده بود و منم کلی ذوق کرده بودم ، ولی یهو درد شدیدم شروع شد و ...
همیشه دردی که داشتم بعد از چند دقیقه یا حداکثر چند ساعت خوب میشد ، ولی اون شب دیگه خوب نشد تا اتاق عمل !
همون موقع که درد داشتم بابا ایمان به دکتر زنگ زد و گفت که اینجوری شده و دکتر هم گفت ببریدش سونوگرافی و بیمارستان . به زور آماده شدم و همه با هم رفتیم سونو اطهری و سونو رو که انجام دادن رفتیم بیمارستان مادران ، دکتر هم اومده بود اونجا ، ولی به خاطر پرولاپسی که داشتم دکتر گفت اونجا عمل نمیشه ، ممکنه خطرناک باشه ، از اونجا هممون با هم رفتیم بیمارستان الغدیر ...
ساعت از 12 گذشته بود ، حدود 1 و خورده ای شب بود که دیگه کم کم داشتن منو آماده می کردن واسه اتاق عمل ، اصلا نفهمیدم چی شد ، بابا ایمان همش گریه می کرد ...
دکتر قبل از عمل بهم گفت ممکنه بچه ها طوریشون بشه خدایی نکرده ، ولی دیگه مجبور بودیم . واسه همین همش نگران شماها بودم ...
با آمپول بی حسی بی حسم کردن و کارشونو شروع کردن ، خیلی طول کشید . دکتر به بابا ایمان گفت یه کیستِ خیلی بزرگ حدودا 25 سانتی از شکمم در اوردن ، تمام اون دردها و خونریزی ها هم از همون کیست بزرگه بوده . به خاطر اینکه به شماها آسیبی نرسه دکتر دو تا شکاف بزرگ رو شکمم داد ...
بعد از عمل هم به خاطر اینکه واسه شماها ضرر داشت مسکن و آرام بخش نتونستم استفاده کنم ، خیلی سخت بود ، ولی به امید اینکه شماها سالم و سلامت به دنیا بیاید خوشحال بودم و تونستم درد رو تحمل کنم ...
خلاصه اینکه خیلی سخت بود ، ولی از این خوشحال بودم که دکترم از عملم راضی بود و اینکه به رحم اصلا دست نزد که شماها اذیت نشین ...
سه شنبه 12 هم مرخص شدم و مادر جون و عمو حسن برگشتن ساری . مامان جون هم اومده پیشمون ...
بابا ایمان این چند وقت ایـــــــــــنقده واسمون زحمت کشید که تا آخر عمرم هم نمیتونم جبران کنم ، اگه هرکسی دیگه به جز باباییتون بود هیچ وقت نمیتونست اینا رو تحمل کنه و نمیتونست از پس من و شماها بر بیاد ...
17 نوبت سونوی غربالگری دارم ، کاشکی زودتر 17 بشه و بریم ببینیم که شماها وضعیتتون چه طوریه ، خیـــــــــــلی نگرانم ، میدونم که قوی هستین و مواظب خودتون هم هستین ...
فــــــــــداتون ...