خرید جدید
سلام نفسای مامانی ...
تکون تکوناتونو حس می کنم ، پس مطمئنم حالتون خوبه خدا رو شکر . دوس دارم یه کمی بزرگتر شید و وقتی تکون تکون می خورید بابا ایمان هم بتونه دست بذاره رو شکمم و تکوناتونو حس کنه ...
چند شب پیش با بابا ایمان رفتیم یه جا واسه سیسمونی ، چون زیاد نمیتونستم بایستم و زودی خسته میشم زیاد هم نتونستیم چیز میز بخریم ، زیر انداز و ست حوله و فین گیر و برس و شونه و سرنگ دارو خوری و تب سنج و از این چیزای کوچولو موچولو ...
همون شب و فرداش هم نتونستم بنویسم ...
همه چیزاتون خوشگله ، ایشالا که شما هم خوشتون بیاد ...
مامان جون و دایی محسن و خاله فاطمه امشب دارن میان ، خیلی وقته ندیدمشون .......
اینو همینجا میگم که بعدها هم حتما بخونید ، به باباتون افتخار کنید ، خیـــــــــــــلی زیاد ... عاشقتونه و همیشه داره تلاش می کنه که من و شماها بهمون سخت نگذره . شما که بیاید و سالم و سلامت باشید یه عالمه خستگیش از بین میره ...
مواظب همدیگه باشین جیگرای مامان ...