::: سه قلوها :::

یه استرس شدیــــــــد !!!

1392/11/18 10:39
نویسنده : مامان و بابا
2,478 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقولای مامانی ...

خدا رو صد هزاااااااار مرتبه که حالتون خوبه الان ...

از اونجایی که شماها هر روووووز یه عااااااااالمه تکون تکون می خورید و منم همیشه خیالم راحته که شماها حالتون خوبِ خوبِ ، دیروز اینجوری نبود ...

دیروز قبل از ظهر تکوناتون خیـــــــــــلی ضعیف بود و بعدش دیگه چیزی حس نکردم ، گفتم لابد خوابید و منم زیاد ورجه وورجه نکردم که مبادا بیدارتون کنم . ولی این تکون نخوردنا ادامه پیدا کرد تا غروب که دیگه واقعا نگران شدم ، به بابا ایمان گفتم و اونم بیشتر از من نگران شد .

به دکترم اس ام اس دادم و جریان رو گفتم ، گفت یک قاشق عسل بخور و تا فردا صبر کن ، خوردم ...

مهمان هم داشتیم ، از تجربیاتِ خانومِ مهمان استفاده کردم و بازم چیز میزای شیرین خوردم و به پهلوی چپم خوابیدم ، ولی بازم خبری نشد .

چون شرایط بیرون رفتن رو نداشتم ، بابا ایمان رفت بیرون که یه دستگاه بخره واسه شنیدن صدای قلب شما ، ولی اون وقت شب که جایی باز نبود ...

به خدا توکل کردیم و با کلی استرس و دعا خوابیدیم به امید اینکه شاید وسط شب یه تکونی بخورید ...

تا امروز صبح هم خبری نبود و باز به دکتر اس ام اس دادم و اون گفت برید بیمارستان مادران تا صدای قلب جنین رو بشنوید ...

ما هم خیلی سریــــــــــــع آماده شدیم و رفتیم ، فقط خدا میدونه تو اون چند دقیقه ای که توی راه بودیم چی کشیدیم ...

خدا رو شکر پرستار شیفت خوش اخلاق بود . رفتم خوابیدم رو تخت و بابا ایمان هم اومد کنارم ایستاد و خانومِ با دستگاه صدای قلب شماها رو واسمون گذاشت . به حـــــــــــدی خوشحال شدیم و خیالمون راحت شد که انگار دنیا رو بهمون داده بودن .

حتی یه صداهای دیگه هم میومد که خانومِ می گفت صدای لگد زدناتونه ...

صدای قلبتون رو ضبط کردم ، کلی با بابا ایمان صدای قلب کوچولوتونو گوش دادیم ...

خدا رو شکر که سالمید ، خدا رو صد هزاااااار مرتبه شکر ...

خانومِ به دکتر زنگ زد و گفت فردا بیا مطب ، چیزای شیرینم بیشتر بخور تا بچه ها تکون بخورن و حس کنی ...

دوسِتون داریم یه دنیـــــــــــــــــــا ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

آدرینا
19 بهمن 92 11:10
مامان راضی
19 بهمن 92 11:29
خدا را شکر که همه سالمید عزیزم بعضی وقتها ما تکوناشونا نمیفهمیم نگران نباش تا انشاله نی نی هاتا سالم بغل بگیری
ترنم
19 بهمن 92 12:01
وای مامانی مهربون خدا را شکر که همه چیز خوب بوده و صدای قلب کوچولوهایه دوست داشتنی تونو شنیدید وقتی داشتم تیترتونو میخوندم دچار استرس شدم ولی خوب خدا را شکر که آخرش عالی بود ایشالله این پسملی های شیطون بلا تا سر موقع تو شکم مامانی بمونند و سر موقع بدنیا بیان که ما کلی منتظر شونیم
سارا صاحبی
19 بهمن 92 13:13
الهی قربونت برم میدونم چی کشیدی تو این مدت که تکون نمیخوردن این وضعیت واسه منم پیش اومده بود چند بار ولی بدترش وقتی بود که تو پنج ماهگی زمین خوردم شکمم خورد به میز عسلی بچم تکون نخورد تا صبح گریه کردم ولی تو سونوگرافی همه چی خوب بود و تو 8 ماهگی کیسه آبم سوراخ شده بود اورژانسی رفتم بیمارستان که بعد معلوم شد همه چی خوبه. تا این دوران نباشه که بچه عزیز نمیشه؟ همین استرسا دوران باداری رو هیجان انگیز میکنه بعد که کوچولوتو بغل میگیری یاده این روزا به خندت میندازه دلشوره های الکی ترسای بی مورد. فقط سلامتی بچتو از خدا بخواه بسپارشون به اونی که بالای سرته محافظشونه
مینا مامان آرمانی
19 بهمن 92 16:48
آخی عزیزم.یاد اونوقه های آرمانی افتادم که تو دلم کنجد بووووود. ایشالله که همیشه خوش باشیدو آروم.اینروزاهم تموم شه روی ماهتونو ببینیم عزیزای من
مامان حانیه
19 بهمن 92 17:50
خدا رو شکر درکت می کنم. روز های شیرین و پر استرسیه توکلت به خدا باشه. خدا مواظب همه ی نی نی هاست مراقب خودت و باش
مامان دیبا
19 بهمن 92 19:49
الهی شکر که خوبین عزیزم. من چند روزی نتونستم وب رو چک کنم از خوندن عنوان مطلبت واقعا استرس گرفتم ولی حالا خوشحالم که هر 5 تا تون خوبین
مامان هلیا
19 بهمن 92 21:59
سلام عزیزم خیلی مواظب خودت و نینی های نازمون باش انشالا به سلامتی زایمان کنی . بی صبرانه منتظر جیگر طلاهامون هستیم ما نی نی وبلاگی ها.
مامان مهرناز
19 بهمن 92 23:19
خداروشکر عزیزم
سولماز
20 بهمن 92 0:05
سلام نگران نباش با بزرگتر شودنشون حرکاتشون هم به خاطر تنگی جا کمتر می شه فقط خودشون جمع وباز می کنند وحتما شیرینی بخور اینجور مواقع خدارا شکر همه چیز خوبه مواظب خودتون باشید
مامان پرنيان
20 بهمن 92 8:40
عزيزم سلام. بميرم چه حسي داشتي اون لحظه . باز هم خدا رو هزار بار شكر اين سه گل پسر ماماني خوبند . هر روز براشوم اسپند دود كن مامان مهربون
مامان هستی
20 بهمن 92 12:32
ما هم همین ماجرا ها را داشتیم هی وروجکم تکون نمی خورد... خیالتون راحت انشالله که سالم هستند ... خاله جون این سه قلوها دخترند یا پسر؟
ندا مامی ویانا
21 بهمن 92 1:03
عزیزای دلممممممممم خدا رو شکر....
میترا
21 بهمن 92 12:45
بله خانمی ادم خیلی استرس میگره منم که باردار بودم دوساعت کوچولوم حرکت نمیکرد هزار جور فکر ها بی خود میکردم. استرس نداشته باش
مامان پرهام
21 بهمن 92 13:10
سلام امیدوارم که 9ماه رو خیلی خوب و عالی به پایان برسونی.در ضمن ضعیف شدن تکون جنین در بعضی مواقع طبیعیه مخصوصا تو ماه آخر گلم.نگران نباش با اجازه لینک شدین
fariba
21 بهمن 92 21:40
سلام خانومی.بابت این سه هدیه پاک الهی بهت تبریک میگم.ایشاالله بخوشی و سلامتی بدنیا بیان. خانومی واسه ما چشم انتظاذا هم سخت دعا کن.میبوسمت خانومی.مراقب خودتو فرشته های آسمونیت باش
مامان دیبا
21 بهمن 92 22:50
دل نگران نبودنت هستیم .. ایشالا مشغول خوشی ها باشی عزیزم
مامان هستی
22 بهمن 92 17:45
مامان آینده
26 بهمن 92 8:38
سلام گلم ببخشید یه هفته ای هست که به سه قلوهای شما سر نزدم وقتی تیترها رو خوندم دلم یهو ریخت پایین ولی خدا را شکر که گل پسرها حالشون خوبه میدونم که تا به دنیا نیان خیالت راحت راحت نمیشه ولی سعی کن استرس رو از خودت دور کنی تا بچه هات وقتی به دنیا میان آرامش بیشتری داشته باشن مواظب خودتون باشین