::: سه قلوها :::

همه چی خوبه ...

1392/11/19 22:39
نویسنده : مامان و بابا
2,503 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسای مامانی ...

خدااااااااا رو صد هزار مرتبه شکر که همه چی خوبه ، دیروزم تکوناتونو زیاد حس نکردم ، ولی همین که مطمئن شدیم شماها سالمید خدا رو شکر کردیم ...

دیشب رفتیم خونه ی دوست بابایی و از اونجا رفتیم خونه ی عموی من که البته بهش میگیم عمو ! از همین الان خیـــــــلی شماها رو دوس دارن همشون ، وقتی اومدین همشونو میبینین فداتون شم ...

امروز صبح رفته بودیم پیش دکتر ، بازم صدای قلب کوچولوتونو واسمون گذاشت و من و بابایی کلی ذوق کردیم . بعد آزمایش و یه سری دارو و آمپول تکمیل ریه نوشت . آمپول رو واسه این نوشت که تو خونه باشه که اگه یهو اورژانسی شد سریع بابایی واسم بزنه ، فقط واسه احتیاط ...

واسه بیمارستان هم که همش نگران بودیم ، خانم دکتر لطف کردن با یه بیمارستان که هم به ما نزدیکه و هم اینکه دستگاه های nicu خوبی داره قرارداد بستن و دیگه خیالمون راحت شد . گفتن که تا 28 هفته که صد در صد باید بمونن بچه ها و بعد از اون دیگه خیـــــــــــــلی مراقب باش و همش استراحت مطلق داشته باش تا به سلامتی تا 32 هفتگی بمونن . خلاصه اینکه تاریخ دقیقی نگفتن ، قرار شد هر وقت که شما دلتون خواست بیاید . واسه همین بیمارستانی انتخاب کرده بود که به ما نزدیک باشه که اگه یهو اورژانسی شد زودی برسیم بیمارستان ...

بابایی هم تا حدودی خیالش راحت شد ، چون خیلی نگران بیمارستان بود ...

خیلی وقتا خوابتونو می بینم ، خیلی بامزست !

این روزا دیگه خیلی خاصِ ، با بابایی لحظه شماری می کنیم که ببینیمتون . هر شب قبل از خواب هم زودتر میایم تو رختخواب و در مورد شماها صحبت می کنیم ...

خدایااااااااااااا ، بابت همه چیز ممنون ، بابت آقای همسریِ بی نظیرم ، به خاطر بابا و مامان فوق العادم ، به خاطر این سه تا فرشته ی پاکی که بهمون دادی ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان امیرعلی
22 بهمن 92 18:52
سلام مامان پسرای گل،وقتی اسم وبلاگ تون رو دیدم خیلی ذوق کردم ،ایشالا به امید خدا سه تاشونم سالم و سلامت به دنیا میان و تو بغل مامان باباشون بزرگ میشن،حسابی مواظب خودتون باشین،اگه دوس داشتین به امیرعلی هم سر بزنین ،من و امیرعلی خوشحال میشیم
مینا مامان آرمانی
22 بهمن 92 23:10
خیلی قشنگ حس هارو بیان میکنی و همه اونروزای خودم واسم تداعی میشه.وقتی فسقلات بدنیا اومد ن دیگه دوره بارداری رو دوست نداری.... ولی هرچیزی یه دورانی داره
مامان حانیه
23 بهمن 92 15:03
خب خدا رو شکر. ایشااله همه چی به خوبی و خوشی می گذره و من هم زمان بارداری یک بار خواب حانیه رو دیدم.اولاش اصلا شبیه خوابی که دیدم نبود اما الان خود خودش شده
مامان دیبا
24 بهمن 92 13:08
معلومه که خدا خیلی دوستون داره و معلومه که شما بنده های خیلی خوبی براش هستین. . .الهی شکر که خانم دکتر خوبی پیدا کردی عزیزم چون واقعا مهم هست..
مامان دیبا
24 بهمن 92 13:08
عزیزم خصوصی داری
مامان آینده
26 بهمن 92 8:39
خدا رو شکر همه چی تقریبا ردیفه می دونم که با همسرت لحظه های ناب و زیبایی رو دارین تجربه می کنین انشاالله خداوند حافظ خانواده 5نفریتون باشه
ابجي سجا
26 اسفند 92 14:35
سلام خاله جون خواهش ميشه منم خيلي خوشحال شدم اومدين وبمون خاله من سه قلوهارو لينك ميكنم اكه دوستداشتين مارو هم لينك كنيد
ابجي سجا
26 اسفند 92 14:36