6 ماه و 11 روز ...
سلام عشقولای مامانی ...
این روزا خیلی کم اومدم اینجا ، خیلی دوست داشتم بیام ، نتونستم ...
خدا رو صد هزار مرتبه شکر حالتون خیلی خوبه ، از تکوناتون معلومه که حسابی خوبین و دارین شیطونی می کنین ...
دیگه تکوناتون از روی شکمم معلومه ، اینقده بامزست ...
مامان و بابام هم اون دفعه که گفته بودم اومدن ولی زودی رفتن ، جمعه صبح رفتن .
بعد از ظهر عمه و شوهر عمه ی بابا ایمان اومدن اینجا ، همون شب بود که تکونای هیوا رو خیلی پایین احساس کردم ، توی لگنم احساس کردم . کلی ترسیدم . همون موقع به دکترم اس ام اس دادم و جریان رو گفتم که دکترم گفت بخواب و اصلا از جات تکون نخور ، بابا ایمان هم فوری منو اورد تو اتاق و خوابیدم . چون درد هم داشتم بابا ایمان قرار شد فردا بره دکتر که ببینه چی میگه ...
فردا صبح بابا ایمان رفت دکتر و دکتر سونو نوشت ، طول سرویکس و وضعیت کلی بچه ها . نسبت به یک هفته ی پیش طول سرویکسم 1 و نیم میلیمتر کم شده بود و وضعیت بچه ها هم خوب بود خدا رو شکر ...
بازم یه دنیــــــــــــــا از بابا ایمان تشکر کردم ، تو یک هفته وزن شما هر کدوم صد و خورده ای گرم بالا اومده بود و من کلی ذوق کردم ...
اولی 852 ، دومی 782 و سومی 800 گرم بود ...
بازم دکتر تاریخ دقیقی نداد خدا رو شکر ، منتظریم تا هر وقت خودتون خواستید بیاید خوشگلای مامان . اینقده دلم می خواد یه عــــــــــالمه بمونید تو شکمم تا حسابی کامل بشید و نیازی به دستگاه نداشته باشید ، من و بابا ایمان همیشه دعا می کنیم ...
البته هرچی خدا بخواد ، هرچی به صلاحِ ایشالا همون میشه ...
خیـــــــــــــلی دوسِتون داریم فرشته کوچولوهاااااااااااااا ...
+ یه عالمه کامنت نخونده و تایید نشده دارم ، شرمنده اگه این چند وقت نبودم و کامنتا رو جواب ندادم و تایید نکردم ...