23 هفته و 4 روز
سلام نفسای مامانی ...
امروز 23 هفته و 4 روز شد ، این روز و این ساعت دیگه هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت تکرار نمیشه ، من و بابا ایمان داریم از تک تک این لحظه ها لذت می بریم . هرچند که لذتِ این لحظه ها با اومدن شماها به چشم نمیاد ، ولی به جای خودش خیلی قشنگه ...
همین که تکوناتون خیلی خوب و شدید شده و من و بابا ایمان بهترین و قشنگ ترین لحظه هامون اینه که بابایی دست میذاره روی شکمم و تکوناتونو حس می کنه ، کلی هم ذوق می کنه فداش شم ...
دیشب بابایی پرده ی اتاقتون رو هم درست کرد ، یه پارچه ساده سفید خریده بود و روش با رنگ اکرلیک نقاشی کشید ،ایـــــــــــنقده خوشگل و ناناز شده ، ترکیب سفید و کرم شکلاتی که به اتاقتون هم بیاد ، امروز گذاشتیم بوی رنگش بره که فردا بابایی نصبش کنه ...
الان یک هفته ای میشه که از یه شرکتی که سولماز جون ( مامان سه قلوها ) معرفی کرده بود یه خانومی رو گرفتیم واسه کارای خونه ، این چند روز هم حسابی باهاش درگیر بودم ، سه روز اول یه خانومی اومد که انگار به جای من اون باردار بود ، اومده بود اینجا استراحت !!! خلاصه اینکه کلی کارای خونه موند تا اینکه امروز عوضش کردیم و یکی دیگه اومد که خیلی خوب بود ، حالا خونه شده شبیه به خونه ! دی:
وقتی شما گل پسرای مامان بیاید هم یکی رو لازم داریم که خونه رو تمیز کنه تا فضای خونه واسه شماها خوب باشه و خدایی نکرده مریض نشین فداتون شم ...
از همه خاله های مهربون که میان اینجا سر میزنن یه دنیا ممنونم ...
دوسِتون دارم خوشگلای مامان ، جونِ مامان تا اونجایی که طاقت دارید همون تو بمونید تا وقتی به دنیا اومدید با هم از بیمارستان بیایم خونه ، اگه لازم باشه توی دستگاه nicu بمونید من و بابایی یه دنیــــــــــــــا غصه می خوریم ، خیلی خیلی مواظب خودتون و همدیگه باشید ...
فـــــــــــــــــــــــــــــــدا ...