6 ماه تمام + سونو
سلام نفسای مامانی ...
امروز شدیم 6 ماه و 1 روز ، یعنی دیگه وارد 7 ماهگی شدیم . به امید خدا بتونیم تا 8 ماهگی برسونیم خودمونو خیلی عالی میشه ، همه امیدم به شماهاست که اون تو دووم بیارید جیگرای من ...
امروز با بابا ایمان رفتیم سونو ، خدااااااااااااااااااااااااا رو صد هزار مرتبه شکر همه چی خوب بود ...
سونوی قبلی که رفته بودیم وزنتون حدود 300 گرم بود ، یعنی هر کدوم حدود 300 گرم ...
بابا ایمان حســــــــــــــــــــــــــابی رو تغذیه ی من و شما کار کرد که وزنمون به طور نرمال بره بالا و خدا رو شکر خیـــــــــــــــــــلی خوب هم جواب گرفتیم ، دست بابا ایمان مهربون درد نکنه . هر روز دو وعده میوه و شیر موز و لیدی میل و شربت سانیستول و قرص های ویتامین که دکتر داده و کلسیوم دی و غذاهای کم حجم و مقوی و یــــــــــــــــــــــــــه عالمه چیز میز دیگه که هر روز اینا رو می خوردم و می خورم !
همین جا یه پرانتز باز می کنم و از زحمتایی که بابا ایمان این چند وقت کشید تشکر می کنم ، یه دنیــــــــــــا ممنونم همسریِ مهربونم ، اگه مراقبت ها و پرستاری های همسری نبود نمیدونم چی میشد ، فقط همینو میدونم که بهترین همسر دنیاست و مرد ترین مرد دنیاست . خدایا ، همیشه واسمون نگهش دار ...
وزنتون حدود 700 شده بــــــــــــــــــــــود ، ایــــــــــــــــنقده خوشحالیم که حد نداره ...
اولی 709 گرم ، دومی 700 گرم و سومی 635 گرم و این یعنی خیلی خوب ! دکتر که داشت سونو رو انجام میداد ، وزناتون رو که گفت ، همون لحظه زد به تخته که چشم نخورید ، گفت به نسبت سه قلو خیلی خوبه و ما هم کلــــــــلی ذوق کردیم ...
این روزا تکوناتونو خیـــــــلی خوب و اساسی حس می کنم گل پسرای مامانی . بابایی هم یه عالمه تکوناتونو حس کرده و همیشه کلــــــــــــلی ذوق می کنه ...
اسماتونو هم گذاشتیم ، یعنی به نسبت نزدیکی به دهانه ی رحم نام گذاری کردیم ، وقتی موقع سزارین پایین شکم رو باز می کنن ، به همین ترتیب از اون تو درتون میارن !
اون پایینی که اولی میشه هیوا جونمه ، به نظرم جات یه کمی بده مامانی ، همیــــشه تکون تکون می خوری ، ولی خیلی دردناکِ ، که البته به خاطر اینه که جای عملی که داشتم از تو هنوز خوبِ خوب نشده ، واسه همین همش فکر می کنم داری اذیت میشی ، بمیرم الاهی عزیز دلم ، شرمنده مامانی ، یه کمی دیگه تحمل کنی میای بیرون فدات شم . شکلات هم که می خورم ، تو بیشتر از همه دوس داری و حسابی تکون تکون میخوری مامانی ...
دومی که میشه هیراد جونم ، سمت راستِ شکممی مامانی ، از داداشات شیطون تری فدات شم ، همیــــــــــشه یه تکونایی می خوری که حتی همینجوری با چشم هم میتونم تکوناتو از رو شکمم ببینم فدات شم . نمیدونم جات راحته یا نه عزیز دلم ، ببخش اگه تنگه فدات شم ، شبا هم وقتی به پهلوی راست می خوابم حسابی تکون تکون می خوری ، انگار داری اذیت میشی ، باید منتظر بمونم تو و هامون بخوابید بعد من لالا کنم !
سومی هم که سمت چپ ( یه کمی به سمت بالا ، واسه همین میگم آخریِ ) هامون جونمه ، مامانی فدات شه هامونم ، انگار جات از همه تنگ تره ، نمیتونی زیاد تکون تکون بخوری عزیز دل مامان ، دکتر گفته شاید آب کیسه آبت بیشتر از بقیه باشه و قدرت حرکت زیاد رو ازت گرفته باشه . واسه همین خیلی وقتا خودتو جمع می کنی و شکمم به اندازه ی یه پرتقال یهو میاد بالا ، مامان فدات شه که داری اذیت میشی ...
خدا رو بابت داشتن بابایی مهربونتون و شما سه تا فرشته ی کوچولو همیشه شکر می کنم ...
این روزا خیلی خیلی بیشتر از همیشه دلم واسه مامان و بابام تنگ میشه ، خیلی بیشتر از همیشه قدرشون رو میدونم ، دوشنبه یا سه شنبه میان ، بسی خرسندمـــــــــــــ ...